✔️خاطرات سفر روس باقرخان #قالیباف، معتمدالدوله
✍🏻به رشحه قلم سهند میرزای ایرانمهر
🔸شنبه از ماه جمادی الثانی: قرار است عازم مسکو شویم. توانگر الدوله صبح اسطرلاب انداخت. گفت میمون و در طالع ما سعد است و اگرچه در تواریخ همیشه بین روس و فرانس نقار و نزاع بوده است اما این بار الفتی میان این دو در عالم معنا افتاده است و نزدیک است که از راه مسکو به پاستور برسیم.
🔸یکشنبه: جهانگیرخان از پاستور تلغراف زد و اُشتُلم (تندی)کرد که:” اگر ما دولتیم شما کهاید؟” گفتیم:”ما مجلسیم!”. گفت پس جلوس کنید به جای سیر آفاق در مملکت تزار. گفتیم : قیام و قعود (نشست و برخاست)ما به جهت آن است که “معتمدیم”، دخلی به دولت ندارد. دلمان خنک شد چون وقتی می خواستیم رییس دولت را استیضاح کنیم هم یکباره از جایی گفتند :شما مجلسید جلوس کنید. آن نوبت در فقره استیضاح نوبت ما بود که جلوس کنیم، حالا نوبت جهانگیرخان و اذناب شده است. خاصیت قنستیتوسیون(حکومت قانون) در این مملکت “ییلاق قشلاقی” است گاهی مجلسی و در راس امور و گاهی در قعر امور. علیحده گفتیم “قبل منقل” (اسباب و اثاثیه) سفر به روس را فراهم کنند.
🔸دوشنبه: دیشب خواب دیدیم، سوار طیاره شدیم و در آسمانیم (و لحم طیر مما یشتهون) بعد خواب دیدیم سوار قایق شدهایم (والفلک التی تجری فی البحر بما یَنفع الناس/ مال ایام شهرداری و پارک چیتگرمان بود)، بعد دیدیم گاز انبر گرفتهایم (به جهت: وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه)، بعد دیدیم محاسن و شوارب (ریش و سبیل) بلند کرده ایم و بر کرسی مجلس نشستهایم که یکهو “انکر الاصواتی”(بدصدایی) داد زد”یادآر ز عیسی شریف یاد آر” . از خواب پریدیم. خوابگزار گفت از سنگینی طعام دیشب است اما تعبیر خوب است. زیرا آن عیسی که در خواب گفتند همان راه رفتن عیسی بر آب است چندانکه در دریاچه چیتگر کاری کردید که وسط بیابان، ملت توانست روی آب راه برود. آن شوارب و محاسن نیز هیبت صدارت عظما در پاستور است که بعد از این خواهد آمد.
🔸سه شنبه: جایی بودیم از ما تحلیل خواستند در فقره دلار، گفتیم: یک و نیم دلار با دلار چهار و دویست می شود نُه هزارتومان، واکنش ها “مهرباننننانننه” نبود. امین ضرطه(مامور ناصرالدین شاه که باید پشت دستشویی می ایستاد و برای حفظ آبرو همزمان از خودش صدا در می آورد) فکر کرد در موقعیت معمول و معهود جنب بیت الخلا(دستشویی) و به هنگام اجابت مزاج ماست و مقید به حفظ آبرو پس برای دفع شر غوغاییان از خودش صداهایی درآورد که از زیر میز دگنگ(چماق) به ماتحتش زدم که یعنی :”هم اش نزن.
🔸چهارشنبه: خارخار پاستور امانمان را بریده است. مجلس دیگر حال نمیدهد. شهردار هم که بودم این اواخر آنجا هم حال نمیداد. عمرمان در جستجوی حال گذشت، جفت بدحالان و خوشحالان شدیم گاهی خلبان شدیم گاهی ملوان اما افاقه نکرد. بلدیه (شهرداری)طوری است که هرکس آنجا شهردار می شود منتهی الیهاش جنبان میشود برای پاستور و نمیدانم چه سرّی است که باید خوان مجلس را هم در این میان حتما گذراند؟ بلکم سفر روس چاره گشا باشد. به خواجه تاش گفتیم دیوان حافظ بیاورد تفال بزنیم . زدیم این آمد:
ندهد هوشمند روشن رای
به فرومایه کارهای خطیر
بوریاباف اگر چه بافندهست
نبرندش به کارگاه حریر
قبض، جای بسط را گرفت. خواجه تاش خواست آرامم کند. حَبُ المِحلَب و نعناع را در حلقمان ریخت و ماله به دست گفت: اولا اینجا “بوریا باف” است نه “قالیباف” ثانیا کتاب شیخ اجل سعدی است نه حافظ. صفرایی(عصبی) شدیم و از غضب، کتاب را چون عمود(نیزه) رستم بر سرش کوبیدیم.
🔸پنج شنبه و جمعه: به حاجب الدوله گفتیم در فضای مجازی بپاشد که قصد مسکو داریم. طبال و نقال ها را هم امر همایونی دادیم. ملیجک را گفتیم توییت بزند. میر غضب را هم گفتیم کمی ترول بازی درآورد به جهت دفع اشرار مجازی.
🔸شنبه: عازم شدیم. این پوتینِ مُلونِ مُزورِ مُدوثِ! مخنث ِ کی جی بی (سرویس اطلاعات شوروی سابق)ما را نپذیرفت. در مسیر کاخ قبل اینکه حاجب و امیر دیوان پوتین ازباز کردن در خودداری کند . فُرغانی دیدیم خوشحال شدیم گفتیم لابد ملک روس آن فوتوغراف (عکس)قدیمی ما در کسوت ریس بلدیه تهران (شهردار تهران)که آلوده به گچ بودیم -و همانطور جلوی فوتوغراف ها جلوس کردیم که بگوییم چطور رییس جمهوری خواهیم بود- را دیده است و این فرغان را تعبیه کرده که کمی از آن گچ ها را دوباره به لباده و قبا بکشیم و کمر را برای ریاست جمهوری بعدی سفت کنیم اما زهی خیال باطل، به جای مشق قشون (سان دیدن و رژه)عمله و اکره بود که مشغول فعلهگی در بین الکاخین (میان دو کاخ) مسکو بود! غضب کردیم اذناب(همراهان) را گفتیم دستشان را بر روی اف اف کاخ کرملین بگذارند و برندارند. صحنه حماسی بود. اذناب فیلم گرفتند، تَمغاچی گفت: اعلیحضرت یک لحظه فکرکردم عباس میرزایید در جنگ گوکچه و دست بر سُفلای توپ گذاشتهاید به جهت شلیک به قلب کفار. دوستان، عظیم گریستند. تاریخ داشت تکرار می شد اما اینبار به جای از دست دادن قره باغ داشتیم اف اف خصم را می سوزاندیم و میان پاچه هاشان را می لرزاندیم. امیردیوانِ پوتین، اف اف را برداشت و گفت :”آقا شرف حضور نمی دهند و می گویند :بالاخره در آن مملکت کُت تن کیست و کدامتان حکومتید؟” و قطع کرد. امیرتومان (فرمانده قشون)روسها را دیدیم که با گرز گران قصدمان کرده است . بصیرالدوله گفت: فرار! زیر برف و پایه لرز بسانِ ناپلیون فاتح برگشتیم . توانگرالدوله را گفتم :”توییت بزند که چون شیر غُرّان از عمله جات روس گذشتیم و اف اف تزار را از کار انداختیم و به تخت بند و خفت پروتوکل کرونایی تمکین نکرده با عزت برگشتیم. پای تلغراف هم مختصر و مفید زدم:
صحتم
سلامتم
ماله بکش
که آمدم !
باقرخان قالیباف، معتمدالدوله
م م م
م م
م
(توضیح فوتوغراف: بالا : معتمدالدوله در بلاد روس کنار فعله گان روسی و فرغان مربوط به سالیان پیش /پایین: حضور معتمدالدوله در کسوت رییس بلدیه با کت و شلوار گچی قبل انتخابات ریاست جمهوری)
#طنز
telegram.me/Sahandiranmehr